رفتار تعلّق آمیز، چه کلامی و چه رفتاری در هر سنی، از خردسالی گرفته تا بلوغ و جوانی قابل مشاهده است و با این ویژگی ها توصیف می شود: حسادت، انحصارطلبی، طمع کاری، رشدنایافتگی، وابستگی بیش از حد و دلبستگی شدید.
شاید هیچ واژه ای مانند وابسته یا وابسته بیش از حد، در ادبیات بالینی یا کلینیکی به کار نرود. کودکی که به دیگران وابسته است، نوجوانی که از خانه بیرون نمی رود و در مقابل این مسئله مقاومت می کند، همسر یا شوهری که سعی می کنند رابطه تنگاتنگی با مادر خود داشته باشند و ... همه دیر یا زود با یکی از این واژه ها توصیف می شوند که به کارگیری آنها معمولاً بوی سرزنش می دهد. اکثر افرادی که وابستگی بیش از حد نشان می دهند، افرادی هستند که رفتار دلبستگی بسیار شدیدتری را نسبت به آنچه در کار بالینی تصور می شود، ابراز می کنند.
اگر وابستگی بیش از حد، از محدوده طبیعی خارج نشود و اثرات مضری بر رشد شخصیت نداشته باشد، مشکل ساز نمی باشد.
با این حال، در همه سنین، افرادی هستند که رفتار دلبستگی شدیدی را نشان می دهند، که ارتباطی با شرایط پیش آمده ندارد. اگر این رفتار از حد معیّن تجاوز کند، آنگاه یک رفتار بیمارگونه خواهد بود.
هنگامی که چنین فردی را می بینیم، به سرعت می فهمیم که مطمئن نیست موضوع دلبستگی او قابل دسترسی و پاسخ دهنده به نیازهای او است یا خیر، از این رو، شگرد «چسبیدن به موضوع دلبستگی» را در پیش می گیرد.
بهترین اصطلاح برای توصیف این حالت، دلبستگی دلهره آمیز یا دلبستگی نامطمئن است و این نشان می دهد که اساس این حالت، ترس فرد از این است که موضوع دلبستگی او در دسترس و یا پاسخگوی نیازهای او نباشد.
آنچه بیشترین تأثیر را در ایجاد این حالت دارد، تجارب فرد است که اعتماد و اطمینان او نسبت به در دسترس بودن موضوع دلبستگی و پاسخگویی او به نیازهایش را زیر سؤال می برد.
نیوسن و نیوسن ، دو پژوهشگری که در این زمینه تحقیق کرده اند، در خلاصه نتایج خود در مورد کودکانی که وابستگی بیش از حد و ترس از جدایی نشان می دادند نوشتند:
اکثر ترس های بچه ها از جدایی، ریشه در واقعیت داشت. به این معنی که آن کودکان، خود و یا مادران شان مدتی را در بیمارستان سپری کرده بودند و یا اینکه در معرض نوع دیگری از جدایی مانند مهد کودک قرار گرفته بودند.
با این حال، بعضی از کودکان تجربه جدایی را داشته اند بدون اینکه همراه با اضطراب جدایی باشد. معلوم می شود که متغیرهای دیگری در این مسئله سهیم هستند. متغیرهایی که احتمال می رود تأثیر بیشتری داشته باشند، عبارتند از:
اول، تهدید کودک به ترک کردن او که به منظور تربیتی به کار می رود؛دوم، تصور کودک مبنی بر اینکه مشاجرات والدینش ممکن است این معنی را داشته باشد که یکی از آنها او را ترک خواهد کرد.
در سایه شواهد فعلی به احتمال زیاد، تهدید کودک به ترک او مؤثرترین عامل در این زمینه است. نباید فراموش کرد که این تهدیدها نیروی عظیمی را در بر دارند، چرا که جدایی برای کودک خردسال یک تجربه بسیار ترسناک و آزاردهنده است دلبستگی دلهره آمیز در کودکانی که بدون مادر رشد یافته اند.
دو پژوهشگر به نام «بتزارد» و «بتزارد» به پژوهشی در مورد کودکان پرورشگاهی دست زدند و آنها را با کودکانی که همراه با خانواده های خود زندگی می کردند مقایسه نمودند. به رغم اینکه تلاش زیادی انجام شده بود تا محیط پرورشگاه شبیه محیط خانه باشد، ولی با این حال فاصله زیادی با زندگی کودک در خانه و با خانواده داشت، حتی اگر خانواده، یک خانواده متوسط کارگر بود.
نتایج پژوهش آنان به شرح ذیل می باشد:
1ـ برای اکثر کودکانی که در خانواده زندگی می کردند، موضوع دلبستگی، مادر بود و برای تعداد کمی، پدر بود که روی هم رفته دارای دو موضوع دلبستگی بودند، ولی کودکان پرورشگاهی از آنجا که توسط افراد متفاوتی سرپرستی می شدند، دارای موضوع های دلبستگی گوناگونی بودند.
2ـ کودکان پرورشگاهی در مقایسه با کودکان خانواده دار، دلبستگی دلهره آمیزتری داشتند و ترس آنان از غریبه ها به شکل محسوسی بیشتر بود. آنها بیش از کودکان خانواده دار در غیاب مربی خود گریه می کردند، در صورتی که کودکان عادی رفتن مادر را بهتر تحمل می کردند زیرا به بازگشت او امیدوار بودند.
تأثیر دوره های نگهداری توسط افرادی غیر از والدین
در بررسی و پژوهشی که در این زمینه انجام شده، اطلاعات و داده های مهمی در باره این موضوع به دست آمد. نتایج به دست آمده، تفاوت رفتار کودکان را بر حسب تجارب مختلفی که قبلاً داشتند، نشان داد. تعدادی از آنها یک هفته یا دو هفته را با یکی از نزدیکان خود طی تعطیلیِ کودک یا والدین یا هر دو، گذرانده بودند. رفتار رایج در کودکان زیر سه سال، پس از برگشتن از تعطیلات، وابستگی به مادر و چسبیدن به او بود. گاهی هم پس از تردید اولیه نسبت به نزدیک شدن به مادر، بالاخره به او می چسبیدند. به رغم اینکه این رفتار پس از دو یا سه روز از بین رفت، ولی در مورد 30% آنها تا چند هفته ادامه پیدا کرد. این پژوهشگر (مور)، از این مطلب نتیجه گرفت:
آشکار می شود که جدایی از مادر در حد خود برای اکثر بچه ها یک تجربه پر استرس می باشد و به ویژه طی دو یا سه سال اول زندگی آنها این تجربه برای آنها آسیب زاست
تأثیر نگهداری موقت روزانه توسط افرادی غیر از مادر
تحقیقات در این زمینه نشان می دهد:
1ـ کودکانی که قبل از دو سالگی در معرض نگهداری موقت توسط افراد متفاوتی بودند، در سال های بعد کمتر احساس اطمینان می کردند و طبق گفته مادران شان در شش سالگی به شدت وابسته بودند. همیشه می خواستند روی پای مادر بنشینند و دوست نداشتند او را ترک کنند. اگر مادران حرکت می کردند، کودکان ناراحت می شدند و در وقت خواب می خواستند کنار والدین شان باشند این رفتار در مرکز نگهداری آنها نیز آشکار بود. از این رو نمره بالایی در وابستگی بیش از حد و ناآرامی به دست آوردند و نمره پایینی در سازگاری اولیه با موقعیت های جدید داشتند.
میزان ترس در آنان بالا بود، مخصوصا ترس از تاریکی، پزشک و بیمار. این گروه علاوه بر نگهداری روزانه بی ثبات، دوره هایی نیز در بیمارستان یا جاهای دیگر به سر می برند. همین طور می توان تا حدی (و نه کاملاً) دلبستگی مضطرب آنها را به رفتار والدین نسبت داد، چرا که طبق مشاهدات انجام شده، افراد دمدمی مزاجی بودند.
2ـ افرادی که نگهداری از آنها بعد از دو سالگی بوده و توسط افراد ثابتی انجام شده:
کودکانی که نگهداری از آنان قبل از دو سالگی نبوده، هیچ مشکل آشکاری در شش سالگی نداشتند. این نتیجه با تجربه شایع روزمره مطابقت دارد.
این کودکان وقتی سه یا چهار ساله بودند، هنگامی که از مادر دور می شدند، و بیش از شش ساعت در روز آنجا نمی ماندند یا اینکه خانواده دیگری در این مدت از آنان نگهداری می کرد. این دو موقعیت نه تنها در آن سن شایع است بلکه کودکان از آن لذت می برند و به نظر نمی رسد هیچ مشکلی را ایجاد کند.
این یافته ها به شدت این نظریه را تأیید می کند که دلبستگی دلهره آمیز به دلیل اینکه کودک بیش از حد ارضا شده (آن طور که گاهی تصور می شود) نیست، بلکه به این دلیل است که تجربه قبلی او باعث شده که الگویی از موضوع دلبستگی خود در ذهن ترسیم کند که دسترسی به آن سخت است و یا اینکه به نیازهای او پاسخ نمی دهد. هر چه سیستم، باثبات تر و قابل اتکاتر باشد، موضوع دلبستگی کودک مطمئن تر می شود و هر چه سیستم، متغیّرتر و غیر قابل اتکا باشد، رفتار کودکان دلهره آمیزتر می شود.
تحقیقات بعدی نشان داد که در نوجوانان یازده تا پانزده سال، هر طور که رفتار دلبستگی در پنج سال اول زندگی بوده، در آن زمان هم ادامه می یابد، چه این رفتار مطمئن باشد یا مضطرب و یا دارای درجاتی از بی اعتنایی باشد.
به هر حال، تجربه کلینیکی فرض می کند اگر چه کودکانی که در پایان سه سالگی هستند، از بازی کردن با همسالان خود به مدت کمی در هفته، خوشحال می شوند، ولی دلایلی وجود دارد که در مورد دور شدن طولانی مدت آنها احتیاط بیشتری باید کرد. این احتیاط اگر دور شدن کودک بلافاصله پس از دو سالگی باشد، بیشتر می شود.
دلبستگی دلهره آمیز در نتیجه تهدید کودک به ترک یا خودکشی
تجربه کلینیکی نشان می دهد که تهدید کودک مخصوصا تهدید کردن او به ترک یا خودکشی، نقش بسیار مهمی را در تقویت دلبستگی دلهره آمیز دارد (بیش از آنچه تصور می شود). تهدید کودک به اینکه اگر رفتار او خوب نباشد، دیگر او را دوست ندارند نیز در ایجاد اضطراب نقش دارد. به رغم اینکه تهدید کودک به دوست نداشتن اهمیت غیر قابل چشم پوشی دارد، تهدید کودک به ترک کردن، اهمیت بیشتری دارد.
تهدید کودک به ترک او ممکن است به شکل های مختلفی باشد:
یکی اینکه، اگر کودک رفتارش خوب نباشد، او را به جای دوری می فرستند. مثلاً به مدرسه بچه های بد یا به کانون اصلاح و یا اینکه پلیس او را می گیرد.
دیگر اینکه، یکی از والدین بگوید او را ترک خواهند کرد و از نزد او خواهند رفت؛ که معمولاً در قالب تربیتی بیان می شود.
روش سوم که در ایجاد اضطراب و نگرانی نقش دارد، این است که به کودک گفته شود اگر رفتارش خوب نباشد، پدر یا مادرش بیمار می شوند یا می میرند.
چهارمی که احتمالاً اهمیت زیادی دارد، تهدید همراه با عصبانیت شدید به ترک خانواده است که معمولاً یکی از والدین در حالت ناامیدی و یأس آن را بیان می کند و اغلب با تهدید به خودکشی همراه است.
در هنگام مشاهده دعوا و منازعه والدین، اضطراب شدیدی به کودک دست می دهد، چرا که به طور غریزی می ترسد دعوا منجر به ترک خانه توسط یکی از آنها شود.
شواهد نشان می دهد که این تهدیدها چه جنبه تنبیهی داشته باشند، چه به طور اتفاقی باشند، تأثیر بسیار ترسناکی بر کودک دارد.